شاید او هم وقتی که دلش میگیرد، پیاده، تک و تنها، دوشادوش مردم، راه میافتد سمت حرم. شاید در هزاهز و هیاهوی مردمِ جلوی ضریح، نتواند آنرا لمس کند. حتی شاید زائری ناآگاه، بی محابا به او تنه بزند. شاید هم اگر ضریح را لمس کند و پنجه در آن بیافکند، اشک در چشمانش پرده بیاندازد. اصلا شاید همان دم در، دست به سینه، سلامیبدهد و دیگر جلو نرود؛ سپس، آهسته و بی صدا، بنشیند گوشهای و لای قرآنی را وا کند و بخواند وهایهای بگرید. هیچکس هم نمیفهمد. شاید هم از آن گوشه، نگاهش را بدوزد به دخترکی که بر شانهی پدرش ایستاده و دستش را به سمت ضریح دراز کرده؛ به پیرمردی کههاج و واج نگاه میکند و میترسد از گام نهادن در این دریای متلاطم؛ به جوانی با ریش تُنُک که دو بال سپید یک قرآن را گشوده و شانههایش همزمان با خواندن آن میلرزند؛ به مردی تنومند که موفق شده ضریح را بگیرد و حالا، خوشحال و عرق ریزان از سیل جمعیت به در آمده؛ به دو تا نوجوان با مدل موی امروزی که دم در، پشت به ضریح، سیخ و دست به سینه ایستاده اند تا شخصی از آنها عکس بگیرد؛ به این یکی، به آن یکی. راستی او کجای قلب زائران است؟ حاجت کدام درمانده؟ درخواست کدام دست لرزان گدایی؟ جاری در اشکهای کدام دلخسته؟ ورد و ذکر دهان کدام بیقرار؟ فوران شده از کدام قلب آتشین و شکسته؟ کیست که به جای شفای بیماری مادر، جور شدن وام، به دنیا آمدن فرزند، رهایی از افسردگی، پیروزی در دادگاه، آزاد شدن برادر زندانی و ردیف شدن کسب و کارش، دخیل بسته به حرم و اشک ریزان، آمدن او را از خدا میخواهد؟ کیست؟ البته او تمام این قلبها را میبیند و شاید دردمندانه غصه بخورد؛ شاید از ته دل بخندد؛ شاید بر سر کسی پدرانه دست بکشد؛ شاید دعا کند و شاید هم صلوات بفرستد، آن هنگام که فریادی از کناری برمیخیزد: سلامتی آقا امام زمان (عج) بلند صلوات!
خدا هدایت کند زبانهای بیموقع ساکت را!۱. اولین روزنوشت من در اعصار وبلاگ نویسی ام :)
دارد بهار می شودبی مقدمه، پس از خواندن عنوان وبلاگ، یعنی «سطرهای صاف و ساده» چه حسی به شما دست میدهد؟
پودر جرم گیر ماشین لباسشویی و ظرفشویی بوش Bosch مدل GOLD بسته 5 عددی«بعد از استحمام، گونههات برق میزنند؛
نورانی میشن!
🌙 ماه رجب ،
اعمال شب و روز اول رجببعضیها دلیل سوار شدن خود را نمیدانند، بعضیها از اول تا آخر سفر زندگی یک هندزفری به گوش دارند و بعضیها از اول تا آخر میخوابند.
بعضیها پول خریدن بلیت زندگی ندارند و بعضیها، خودشان را در بین صندلی زندهها دزدکی جا کرده اند ولی بعضیها، برای سگ شان هم جا خریده اند.
بعضیها نمیدانند که در کدام ایستگاه باید پیاده شوند و بعضیها دودستی به صندلی زندگی چسبیده اند و اصلا پیاده نمیشوند ولی بعضیها، برای رسیدن به ایستگاه خدا لحظه شماری میکنند و مدام به پنجرههای اتاق خیره میشوند.
بعضیها چمدانهای بزرگی دارند که به زور در کوپهی زندگی شان جا میشود. این چمدانها تا دلتان بخواهد خرت و پرت دارد: اسم و رسم بازار، شرکت، ماشین، ویلای شمال، هزار دست لباس، زن و بچه. البته صاحب بیچارهی این چمدانها دست آخر مجبور میشود که آنها را در قطار زندگی جا بگذارد و اشک ریزان از آن پیاده شود.
بعضیهاهم چمدان کوچکی دارند که پر است از بزرگی و سادگی و لبخند و ایمان. چمدان کوچک این آدمها در جیب شلوارشان هم جا میشود و همواره همراه شان است.
بعضیها پشت دیوار کوپهها کمین کرده اند تا سر فرصت، دستهی قرمز توقف اضطراری را پایین بکشند و قطار زندگی مردم را خاموش کنند، بعضیها ریل گذاری قطار را به ته دره هدایت میکنند ولی بعضیها، سوخت موتور این قطار را از جان شان تأمین میکنند...
وقتی دیدم که پست «نقطهی عطف» یک تیک منفی خورده، بسیار ذوق زده شدم! میدانی چرا؟ آخر وقتی که پای یک پست تیک منفی میخورد، به این معناست که یک نفر واقعی و نه فیک و مجازی، صادقانه پست تو را خوانده و روی آن ایستاده و اندیشیده؛ هرچند به دلش ننشسته.
بهترین روش ترک اعتیاد به تریاکمیگویند راههای خداشناسی، به شمارهی تمام آفریدههای اوست؛ درحالیکه اگر بخواهیم تمام این راهها را یکجا جمع کنیم، در سه دسته جای میگیرند:
بهترین روش ترک اعتیاد به تریاکتعداد صفحات : 1