loading...

سـطرهای صاف و ساده

بازدید : 827
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 2:23

دیوار یا تکیه‌گاه آدم باید راست و محکم باشد و بدون ترک. البته اگر ترک آن جزیی باشد، می‌توان ازش چشم پوشید ولی وای اگر آنقدر گشاد باشد که تمام پهنای دیوار را بپوشاند! که در آن‌صورت، باید ترسید و چاره‌ای اندیشید.

ترک‌ها و شکاف‌های خطرناک دیوار را نباید دست کم گرفت. بعضی‌ها ساده‌لوحانه، آن‌را با ماست‌مالیدن فقط پنهان می‌کنند تا جلوی چشم نباشد؛ غافل از آنکه ترس و دلهره‌ی یک دیوار خراب ماست‌مالی‌شده، به مراتب بیشتر است از یک دیوار خراب ماست‌نمالیده و زخم‌پیدا؛ زیرا اوّلی، ناغافل فرو می‌ریزد، درست در لحظه‌ای که همه گمان می‌کردند سالم است؛ درحالیکه دوّمی، آهسته‌آهسته و پس از آنکه زخم‌های ترسناکش حسابی دهن باز کردند.

پس، در انتخاب دیوارهای زندگی‌مان دقت کنیم و به هرکس و ناکسی تکیه نزنیم. از دلبستن‌های آبکی دوری کنیم؛ از جمله دوستی‌ها و روابط گذرا که پایداری‌شان به مویی بند است و هرآن احتمال دارد که زنگ خطرشان بلند شود. در یک کلام، به هیچ آدم، موضوع یا رابطه‌ای که دیواری پر از شکاف عمیق دارد و قابل ترمیم هم نیست، تکیه نزنیم که اصلاً و ابداً تکیه‌گاه خوبی نیست.

پ‌ن: پس‌فردا امتحان نگارش داریم و «عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته!» هم یکی از موضوعات مثل‌نویسی آن است.

تعیین شماره دوره و گروه با استفاده از عدد اتمی
بازدید : 844
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 2:23

مدتی بود که می‌خواستم عنوان بی‌مسمّای «سطرهای روشن» رو بردارم، چون خودم هم هیچی ازش نمی‌فهمیدم! به خاطر همین، جرقه‌طور و ناگهانی، بعد از خواندن یک دعایی، به سرم زد که اسم اینجا رو بزارم «یاکریـم». یاکریم، یه واژه‌ی دوپهلوه و هرکی بتونه هردو معناش رو پیداکنه، جایزه داره. قالب وبلاگ هم که طبق روحیه‌ی تجدّدگرایی و تنوّع‌طلبی افراطی، باید عوض میشد (چی گفتم اصن؟!). این شد که پس از بارها کلنجاررفتن و قالب‌عوض‌کردن، این قالب متفاوت رو برگزیدم. البته کمی‌ریزه‌کاری داره و بعضی از مطالب رو به خوبی نمایش نمیده که باید برطرف بشن. به هرحال، امیدوارم که این، تغییر خوب و ماندگاری باشه و به دل شماهم بشینه :)

پ‌ن: ببخشید، مدتیه که روزانه‌نویس شدم. باید فکری کرد...

پ‌ن2: بازم قالبو عوض کردم ؛)

عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته!
بازدید : 435
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 16:21

صبر بر خشم... چه سخت و جانکاه! موقعی که خواهر کوچکتر مدام غُر میزند و شاید هم حق دارد، سرخ می‌شوم اما نباید چیزی بگویم. موقعی که باید بیشتر اتاق را به او بدهم و حتی قفسه‌ی کتابهای مدرسه‌ام را در بیرون بچینم، باید صبر کنم و چیزی نگویم. موقعی که از بعضی حرفها، خون در چشمانم می‌دود، باید صبر کنم و چیزی نگویم. موقعی که خشمگین می‌شوم و دلم می‌خواهد که دستانم را رها کنم تا بزنند همه چیز را خُرد و خاکشیر کنند، باید صبر کنم و کاری نکنم. موقعی که... باید... . اصلاً خدایا! به من، این بنده‌ی کم‌صبرت، دو تا صبر بده: یک صبر برای زندگی و یک صبر برای ادامه‌ی صبر!

آخرین آمادگی برای ظهور ، اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه (یازده جلسه)
بازدید : 1125
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 10:23

...و نه از زلزله‌ها ترسناک، و نه از فریادهاى سخت هراسى دارند. غائب شدگانى که کسى انتظار آنان را نمى کشد، و حاضرانى که حضور نمى یابند، اجتماعى داشتند و پراکنده شدند، با یکدیگر مهربان بودند و جدا گردیدند، اگر یادشان فراموش گشت، یا دیارشان ساکت شد، براى طولانى شدن زمان یا دورى مکان نیست، بلکه جام مرگ نوشیدند. گویا بودند و لال شدند، شنوا بودند و کر گشتند، و حرکاتشان به سکون تبدیل شد، چنان آرمیدند که گویا بیهوش بر خاک افتاده و در خواب فرو رفته اند. همسایگانى هستند که با یکدیگر انس نمى گیرند و دوستانى اند که به دیدار یکدیگر نمى روند. پیوندهاى شناسایى در میانشان پوسیده، و اسباب برادرى قطع گردیده است. با اینکه در یک جا گرد آمده اند تنهایند، رفیقان یکدیگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مى شناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، یا روزى که به سفر مرگ رفته اند براى آنها جاویدان است. خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه مى ترسیدند یافتند، و نشانه‌هاى آن را بزرگ تر از آنچه مى پنداشتند مشاهده کردند. براى رسیدن به بهشت یا جهنّم، تا قرارگاه اصلى شان مهلت داده شدند، و جهانى از بیم و امید برایشان فراهم آمد. اگر مى خواستند آنچه را که دیدند توصیف کنند، زبانشان عاجز مى شد.

آموزش تصویری نصب زاپیا در کامپیوتر | استفاده در لب تاب ویندوز
بازدید : 958
سه شنبه 22 ارديبهشت 1399 زمان : 0:27

بازدید : 920
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 10:22

بازدید : 376
يکشنبه 13 ارديبهشت 1399 زمان : 10:22

شنیده‌ای که می‌گویند: نویسندگی باید ندارد؟! یعنی امکان ندارد که فقط یک قلم باشد و یک دفتر و تمام! دیگر می‌توانی بنویسی! بلکه برای نوشتن، باید یک حرف نگفته‌ای نیز در نوک زبانت داشته باشی. باید ذهنت آماس کند، ورم بردارد؛ طوری که مجبور شوی با چند سطر نوشتن و قلم‌زدن، دستمال خنکی بر رویش قرار دهی و درمانش کنی؛ درست عین کسی که لقمه‌ای داغ در دهان دارد و مدام آن را در داخل فضای دهان می‌چرخاند تا اینکه آن را می‌بلعد و خلاص می‌شود. برای قلم‌زدن هم باید احساس کنی که در داخل ذهنت یکی از آن لقمه‌های داغ را داری و باید فوراٌ یکی‌دو سطر قلم بزنی تا از شر این لقمه‌ی داغ خلاص شوی. حالا این لقمه‌ی داغ چه باشد؟ یک نگاه ناب، یک افق تازه، یک زاویه دید متفاوت، یک شعله‌ی آتش از ته دل، یک فریاد‌، یک خاطره‌ی شیرین؛ خلاصه یک چیز خاصّی باید باشد، وگرنه با خشاب خالی از کلمات که نمیتوان کاغذ را به رگبار بست!

واقعیت یا آرمان؟! مسئله این است...
بازدید : 874
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 7:21

نگاهش که می‌کنی زیباست؛ در پیچ و خم الفاظش که گرفتار می‌شوی، زیباست؛ به نسیم ملیح آیاتش که گوش جان می‌سپاری، زیباست؛ می‎نویسی‌اش زیباست؛ می‎خوانی‌اش زیباست؛ از حیاط آیاتش که می‌گذری زیباست؛ گل‌های نرم و رنگارنگ و خوش عطرش را که با دستانت می‌نوازی، زیباست امّا... امّا هنگامی‌که می‌ایستی و با ذرّه‌بین اندیشه‌ات آن را می‌کاوی، می‌شکافی، هر آیه را خوب زیر دندان می‌جَوی، می‌بلعی و چشمانت را گاه ریز و گاه گرد می‌سازی، به عقب باز می‌گردی و بعضی آیه‌ها را دوباره می‌خوانی و بعضی دیگر را سه‌باره و چهارباره، پیچ و تاب زلف واژگانش را که از هم می‌گشایی و پرده‌ها را که کنار میزنی و سرانجام، به آن سرای روشن پر از معنا بار میابی و با ادب، دم در می‌نشینی و جلوتر نمی‌روی؛ آنگاه است که قرآن، زیبا و بلکه زیباتر و زیباتر هم می‌شود...

آه بارتلبی، آه بشریت
بازدید : 318
دوشنبه 31 فروردين 1399 زمان : 2:40

چرایی‌اش را دقیق نمی‌دانم، امّا هربار که نگاهی گذرا می‌اندازم به دو تا دفتر برنامه ریزی ام که گزارش‌های دو سه سال درس خواندن را روز به روز و هفته به هفته در آن ثبت کرده ام - گرچه برخی صفحاتش نیز خالی مانده - یک نکته‌‌‌ای توجهم را جلب می‌کند و آن، یک بی ارادگی، یک بی میلی به درس خواندن، یک روح ناکام و یک دانش آموز نسبتاً خسته است که گاهی با شتاب درس می‌خواند و ساعت مطالعه اش بالاست؛ گاهی باکندی و ساعت مطالعه اش نه چندان بالا؛ گاهی نیز اساساً از درس و مشق دست می‌کشد! و شاید میانگین مطالعه هفتگی اش از پانزده یا بیست ساعت نیز بالاتر نرود. تازه، طی چند هفته‌ی اخیر که گذشت، واقعاً گل کاشتم و میانگین هفتگی ام از پانزده ساعت نیز کمتر شد! و این یعنی یک موفقیت بسیار طلایی در درس نخواندن و تنبل بازی برای یک دانش آموز کنکوری!

خدا هدایت کند زبان‌های بی‌موقع ساکت را!

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 446
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 641
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2370
  • بازدید ماه : 447
  • بازدید سال : 12278
  • بازدید کلی : 29004
  • کدهای اختصاصی